یک "مناسبت دیگه" رو من خونه نیستم!
البته سال نو میلادی برای من مناسبت خاصی نیست واقعا! یعنی نتونستم و نخواستم (شاید هم برعکس, شاید هم p آنگاه q دو طرفه) باهاش ارتباط چندانی برقرار کنم. هنوز نتونستم یک دله بشم که ایرانی ایرانی میخوام بمونم یا میخوام خودم رو با مالتی نشنال (چند ملیتی بودن, با پایه ایرانی و شاخه های بسیار, چون نمیدونم کجای این کره آبی-خاکی میخوام ساکن شم) در نظر بگیرم و همه مناسبهای بین المللی رو با شکوه و جلال و این صوبتا برگزار کنم!
.
.
خونه برای من همون محله قدیمی توی تهران هست. همون محله خودمون که با وجود اینکه من خیلی از تغییرات رو متوجه نمیشم, مثلا اینکه بنگاهی شده گل فروشی, کریستال فروشی سر 18ام تعطیل شده, گل فروشی سر کوچه بنر قدیمیش رو عوض کرده و یه بنر جدید گذاشته که خیلی نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد, فلان بنگاه معاملاتی سر همه رو کلاه گذاشته و در رفتهاما حال و هواش همون حال و هوایی هست که همیشه ازش انتظار میره, اون دست خیابون که پر مدرسه هستش هنوزم همون سر و صدا رو داره و باشگاهای ورزشی قدیمی سرجاشون هستن. 
هرچقدر هم دلم از خونه خون باشه, تنها جایی هست که وقتی میرسم همزمان یه آرامش عجیبی میگیرم, به قول مامانم کمرم میاد رو زمین ( نمیدونم درست میگم اصطلاحش رو یا نه : )) ) و یه جوری دلم از همه نگرانی های نامربوط به خونه خالی میشه- و همزمان دلم پر میشه از نگرانی های که مربوط به خونس, ازدواج, بیکاری, بیماری و بی حوصلگی های مربوطه.
با این حال هر بار از فکر اینکه نکنه تا سالها نتونم برم خونه، دلم آشوب میشه. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها